کد مطلب: ۲۹۳۰
تعداد بازدید: ۳۲۴۱
تاریخ انتشار : ۲۵ تير ۱۳۹۸ - ۱۶:۰۵
معاد - عالم برزخ| ۱۴
همه‌ی بنی‌امیّه هنگام مرگ به ‌صورت این جانور (شبیه سوسمار) مسخ شدند، از جمله عبدالملک بن مروان (پنجمین خلیفه‌ی اموی) که به این صورت درآمد، فرزندانش هنگامی ‌که او را به آن شکل دیدند، حیران شدند که با او چه کنند که ناگهان ناپدید شد...
فصل پنجم: ۳۷ داستان از جهان برزخ، نشانگر اوضاع آن جهان
۱- عذاب دروغگو در عالم برزخ
پیامبر(ص) فرمود: شخصی نزد من آمد و گفت: «برخیز!»، برخاستم و با او به ‌جایی رفتم، در آنجا دو نفر، یکی ایستاده و یکی نشسته دیدم، آن شخص ایستاده، یک انبر آهنی بزرگی در دست داشت و به دهان آن شخص نشسته می‌گذاشت و دو طرف دهان او را با انبر می‌گرفت و می‌کشید، به‌ طوری ‌که به هر طرف می‌کشید، آن شخص نشسته به همان ‌طرف خم می‌شد. من از آن شخص که صدایم زد و مرا از جای خود بلند کرد، پرسیدم: این صحنه چیست؟
گفت: این شخص، در دنیا دروغگو بود (و بی توبه از دنیا رفت)، اکنون در این عالم (برزخ) تا فرا رسیدن قیامت، همواره این‌گونه عذاب می‌شود.[1]
 
۲- کشف گوشه‌ای از عالم برزخ و مسخ بنی‌امیّه
امام صادق(ع) فرمود: روزی پدرم امام باقر(ع) در کنار کعبه با مردی گفتگو می‌کرد، ناگهان در آنجا دید جانوری شبیه سوسمار می‌جنبد و دهانش حرکت می‌کند، پدرم به آن مرد گفت: «آیا می‌دانی که این جانور چه می‌گوید؟»
او گفت: نه نمی‌دانم.
امام باقر(ع) فرمود: (این گوشه‌ای از عالم برزخ است که یکی از افراد بنی‌امیّه که مرده‌اند به این صورت درآمده که می‌گفت: «اگر عثمان را به بدی یاد کنی، حتماً به على(ع) ناسزا می‌گویم.»
سپس فرمود: همه‌ی بنی‌امیّه هنگام مرگ به ‌صورت این جانور (شبیه سوسمار) مسخ شدند، از جمله عبدالملک بن مروان (پنجمین خلیفه‌ی اموی) که به این صورت درآمد، فرزندانش هنگامی ‌که او را به آن شکل دیدند، حیران شدند که با او چه کنند که ناگهان ناپدید شد، آن‌ها نیز تنه‌ی درختی را کفن کردند و به‌ صورت ظاهر دفن کردند، تا مردم باخبر نشوند.[2]
 
٣- نجات علّامه مجلسی، در عالم برزخ
عالم بزرگ، سید نعمت‌الله جزائری[3] به اصفهان آمد و در محضر علّامه مجلسی، بهره‌های علمی فراوان برد و آن‌چنان به او نزدیک شد که مانند یکی از اهل خانه‌ی علامه مجلسی به شمار می‌آمد.
علّامه مجلسی نظر به این که دارای شاگردان و خدمتکاران و مورد احترام مقامات دولتی و مردم بود، زندگی‌اش تا حدودی دارای تشکیلات به نظر می‌رسید و به نظر بعضی می‌آمد که مثلاً برخلاف زهد و پارسایی اسلامی است.
مرحوم سیّد نعمت‌الله جزائری می‌گوید: «روزی با کمال تواضع، به علّامه مجلسی تذکّر دادم و سرانجام نیز گفتم: من کوچک‌تر از آن هستم که با شما در این خصوص که در ظاهر متمایل به دنیا شده‌اید، بحث کنم ولی با شما عهد می‌کنم که هر کدام قبل از دیگری از دنیا رفتیم به خواب دیگری بیاییم تا روشن گردد که آیا حق با من است (که باید با کمال سادگی، دور از تشکیلات دنیا زندگی کرد) یا حق با شما است؟» علامه مجلسی این پیشنهاد را پذیرفت.
پس از مدّتی علّامه مجلسی از دنیا رفت، عموم مردم عزادار شدند و به عزاداری پرداختند، بعد از یک هفته کنار قبرش رفتم و پس از قرائت قرآن و دعا، همان‌جا خوابم برد. در عالم خواب دیدم گویا علّامه مجلسی از قبر بیرون آمده، لباس‌های زیبا در تن داشت و چهره‌اش با شکوه بود، در همین هنگام یادم آمد که علّامه مجلسی از دنیا رفته است، دستش را گرفتم و گفتم: «ای مولای من»! هم‌اکنون طبق معاهده‌ای که داشتم به من خبر بده که حق با من بود یا با تو و به تو چه گذشت؟
فرمود: هنگامی ‌که بیمار شدم، کم‌کم بر بیماریم افزوده شد و شدّت یافت و به راز و نیاز با خدا پرداختم که مرا نجات دهد که ناگهان شخص بزرگواری نزد من آمد و کنار پایم نشست و از احوال من پرسید، از دردهای شدیدی که داشتم به او شکایت کردم، دستش را روی انگشتان پایم نهاد، و گفت: «آیا دردش آرام شد.»
گفتم: همان‌جا که شما دست نهادید، دردش برطرف گردید، آن شخص دستش را به هر جای بدنم می‌کشید، دردش رفع می‌شد تا این که دستش را روی سینه‌ام گذارد، به‌ طور کلّی دردم برطرف گردید، و دیدم جسدم در کنار افتاده و خودم در گوشه خانه ایستاده‌ام و با پریشانی به جسدم نگاه می‌کردم، بستگان و همسایه‌ها و مردم آمدند و گریه می‌کردند، من به آن‌ها می‌گفتم: شیون نکنید، من از درد و بیماری راحت شدم، چرا گریه می‌کنید؟
ولی آن‌ها همچنان می‌گریستند و نصیحت مرا گوش نمی‌کردند، سپس جمعیّت آمدند و جسد مرا برداشتند، غسل دادند، کفن کردند، نماز بر آن خواندند و کنار قبر بردند، دیدم قبری را کنده‌اند و می‌خواهند جسدم را در میان آن بگذارند، من با خود گفتم: «من از جسدم جدا می‌شوم و با او وارد قبر نخواهم شد، ولی وقتی‌ که جسدم را در میان قبر نهادند، من از شدّت علاقه و انسی که به جسدم داشتم، وارد قبر شدم، و مردم روی قبر را پوشانیدند.»
ناگاه منادی حق ندا کرد: «ای بنده‌ی من محمّدباقر، برای امروز چه آوردی؟»
من اعمال نیک خود را برشمردم، قبول نشد (یعنی به ‌عنوان عمل فوق‌العاده و کامل، پذیرفته نشد).
باز همان صدا را از آن منادی شنیدم، مضطرب گشتم و در تنگنا قرار گرفتم، در این هنگام ناگاه به یادم آمد که یک روز سواره در بازار بزرگ اصفهان می‌گذشتم، دیدم گروهی در اطراف یک نفر مؤمن، اجتماع کرده‌اند و از او مطالبه طلب خود را می‌کنند، و او را می‌زنند و به او ناسزا می‌گویند، او می‌گفت: «الآن ندارم، به من مهلت بدهید»، ولی به او مهلت نمی‌دادند، من جلو رفتم و اعلام کردم که او را رها کنید، بدهکاری‌های او را من می‌پردازم، مردم او را رها کردند و من بدهکاری‌های او را پرداختم، و او را به خانه‌ام آوردم و به او احترام و کمک کردم.
همین حادثه یادم آمد و عرض کردم: خدایا چنین عملی دارم. این عمل را از من پذیرفتند و امر کردند دری از قبرم به بهشت باز شد و مشمول نعمت‌های بیکران الهی شدم، و به دعاهای مؤمنان و زیارت آن‌ها از قبر من، بهره‌مند هستم و من آن‌ها را می‌بینم ولی آن‌ها مرا نمی‌بینند.
بنابراین ای سیّد! (نعمت‌الله جزائری) اگر من در دنیا دارای مکنت مالی نبودم، چگونه می‌توانستم مؤمنی را در بازار از چنگ خلق، نجات دهم و نتیجه‌اش را امروز این‌چنین بگیرم.
سیّد نعمت‌الله می‌گوید: از خواب بیدار شدم و فهمیدم که آنچه علّامه مجلسی در دنیا جمع کرده بود، چون در راه مصالح مردم و اسلام مصرف می‌شد، مایه‌ی نجات او گردید.[4]
به نظر می‌رسد در این رؤیا، علّامه مجلسی می‌خواهد ارزش خدمت به انسان‌ها را بفهماند و الّا با خدمات سنگین علمی و فرهنگی که انسان‌ها داشته‌اند نمی‌توان گفت تنها عملی که از او قبول شده همین خدمت به آن فرد بوده است.
 
۴- نمونه‌ای از عذاب قبر
امام صادق(ع) فرمود: شخصی از احبار (علمای خوب یهود) از دنیا رفت، در عالم قبر، فرشتگان او را نشاندند و به او گفتند: می‌خواهیم «صد تازیانه به تو بزنیم»، او جواب داد: طاقت ندارم.
گفتند: ۹۹ تازیانه به تو می‌زنیم، او باز جواب داد: طاقت ندارم.
به همین ترتیب (چون آدم خوبی بود) یک یک ‌کم کردند، تا این که گفتند: «یک تازیانه را حتماً باید بخوری».
او گفت: چرا، مگر چه کرده‌ام؟ به او گفتند: «زیرا تو یک روز بدون وضو نماز خواندی و بر شخص مظلومی گذشتی، ولی او را یاری نکردی، به خاطر این دو خصلت، باید تازیانه بخوری».
به او یک تازیانه زدند، بر اثر آن، قبرش پر از آتش گردید.[5]
 
۵- سگی بر روی جنازه
نویسنده‌ی کتاب معادشناسی، علّامه سید محمّدحسین حسینی نقل می‌کند دوستی به نام دکتر حسین احسان داشتم، زمستان‌ها شش ماه به کربلا مسافرت می‌کرد و در آنجا مطب داشت و از فقراء مزد نمی‌گرفت، او باصفا و خیراندیش بود و حدود پانزده سال قبل از دنیا رفت. او نقل می‌کرد، برای زیارت به کاظمين مشرف شدم در کنار شطّ دجله دیدم جنازه‌ای را با ماشین آوردند و پیاده کردند و بر دوش گرفتند و به ‌طرف حرم مطهّر امام کاظم(ع) و امام محمّدتقی(ع) بردند، من هم که عازم حرم بودم، به دنبال جنازه حرکت کردم، ناگاه دیدم یک سگ سیاه و وحشت‌انگیز بر روی جنازه نشسته است، بسیار تعجّب کردم، با خود می‌گفتم: چرا آن سگ روی جنازه رفته، ولی متوجّه نبودم که آن سگ بدن برزخی آن جنازه است، نه سگ واقعی، از افرادی که نزدیکم بودند پرسیدم: «روی جنازه چیست؟»
گفتند: چیزی نیست، همان پارچه‌ای است که می‌بینی.
در این هنگام دریافتم، آن سگی که می‌بینم شكل مثالی و برزخی صاحب آن جنازه است که تنها من می‌بینم ولی دیگران نمی‌بینند، دیگر چیزی نگفتم تا جنازه را به صحن مطهّر رسانیدند، هنگام ورود به صحن، دیدم آن سگ از روی تابوت پائین پرید و در گوشه‌ای در بیرون صحن ایستاد، وقتی جنازه را طواف دادند و بیرون آوردند، دیدم سگ دوباره روی تابوت پرید و بالای آن جنازه رفت.
صاحب آن جنازه فرد مجرم و متجاوزی بود که صورت برزخی او به شکل سگ، مجسّم شده بود، و چون مرحوم دکتر حسین احسان، صفای باطن و ذهن پاک داشت، دارای چشم برزخی شده بود و آن منظره را می‌دید، ولی دیگران چیزی نمی‌دیدند.[6]
 
۶- علاقه خاص آیت‌الله حائری به کربلا و رسیدن او به مراد، در عالم برزخ
 مرحوم آیت‌الله‌العظمی حاج شیخ عبدالکریم حائری[7] علاقه خاصّی به کربلا داشت، می‌گفت: «من آرزو دارم به کربلا بروم و آرزو بر جوانان عیب نیست» (این کلمه را به ‌صورت مزاح می‌گفت).
و می‌فرمود: «افسوس دیگر نمی‌توانم به کربلا بروم، با این باری که از امور مادی و معنوی مردم بر دوش من است».
گرچه تا آخر عمر نتوانست به کربلا برود، ولی در خواب  مسلّم دیده‌ شده که روح آن مرد بزرگ، پس از وفاتش به کربلا و عتبات رفته است، در اینجا به ذکر دو خواب می‌پردازیم:
۱- آقای حاج ‌آقا شمس‌الضحی اراکی، در همان شب فوت آیت‌الله‌العظمی حاج شیخ عبدالکریم حائری در خواب می‌بیند، آیت‌الله حاج میرزا مهدی بروجردی (محرّر و سرپرست امور بیت مرحوم حائری) به ایشان تلفن کرد که آقای حاج شیخ (عبدالکریم) به اراک می‌آیند که از آنجا به کربلا بروند، و شمس‌الضحی در عالم خواب مشاهده می‌کند که آقای حاج شیخ (عبدالکریم) به خانه‌ی  کَرَهرود (قریه‌ای نزدیک اراک) آمدند و از کنار دیوار باغ، به ‌طرف آسمان اوج گرفتند و به ‌سوی کربلا رفتند، همراه ایشان کسی یا کسانی نیز بودند.
۲- آیت‌الله حاج سیّد علی لواسانی، در آن‌ وقت در نجف بود، همان شب فوت حاج شیخ عبدالکریم، در خواب می‌بیند، مردم برای استقبال جنازه به‌ طرف بازار بزرگ و جانب دروازه‌ی نجف اشرف می‌روند، ایشان می‌پرسد مردم برای چه بیرون آمده‌اند؟
می‌گویند: «جنازه‌ای حاج شیخ عبدالکریم را می‌آورند.»
فردای آن شب، آقای لواسانی به صحن حضرت علی(ع) وارد می‌گردد، می‌بیند بعضی از طلبه‌ها صحبت از قم و بیت حاج شیخ عبدالکریم، می‌نمایند، آقای لواسانی از آن‌ها می‌پرسد: «به چه مناسبت از قم صحبت می‌کنید؟»
می‌گویند: «مگر خبر نداری آقای حاج شیخ در قم فوت شده است».[8]
این مطلب نیز، در حقیقت نشان‌دهنده‌ی گوشه‌ای از عالم برزخ است و حاکی است که آن مرجع بزرگ، پس از مرگ به مراد خود، رفتن به کربلا رسیده است.
 
خودآزمایی
1- همه‌ی بنی‌امیّه هنگام مرگ به چه ‌صورت مسخ شدند؟
2- چه چیزی مایه نجات علّامه مجلسی شد؟
3- روح مرحوم آیت‌الله‌العظمی حاج شیخ عبدالکریم حائری پس از مرگ به کجا رفته است؟

پی‌نوشت‌ها
[1]. المحجّة البيضاء، ج ۵، ص ۲۴۱.

[2]. بحار، ج ۶، ص ۲۳۵. ۲.

[3]. از علمای برجسته عصر علّامه محمّدباقر مجلسی (متوفّی ۱۱۱۱ ه.ق.).

[4]. اقتباس از منتخب التواریخ، ص ۷۵۲ - ۷۵۳ به نقل از روضات الجنّات.

[5]. ثواب الاعمال شیخ صدوق، ص ۱۱۱ - بحار، ج ۶، ص ۲۲۱.

[6]. اقتباس از کتاب معادشناسی، ج ۲، ص ۲۱۸ و ۲۱۹.

[7]. مؤسّس حوزه علميه قم، در سنین بین هفتاد و هشتاد، در بهمن ‌ماه سال ۱۳۱۵ شمسی (۱۷ ذی‌قعده ۱۳۵۵ ه ق) وفات کرد، قبر شریفش در مسجد بالاسر، کنار مرقد حضرت معصومه‌ای در قم است. دوران تحصیلات و تدریس او در نجف اشرف و سامرا و کربلا و سپس اراک و قم بود، این مرد بزرگ در سال ۱۳۴۰ قمری به قم آمد (عجیب این که نام شریف او «الشيخ عبدالكريم الحائری الیزدی» به‌ حساب ابجد، مطابق با ۱۳۴۰ است) او در همین سال، حوزه علمیه قم را تأسیس کرد و بنیان یک حوزه علمی وسیع را در آن سال در سرزمین مبارک قم پدید آورد.

[8]. اقتباس از مجموعه «سمینار بررسی مسائل حوزه»، ص ۱۶۵ (به نقل از مرحوم آیت‌الله حاج شیخ مرتضی حائری، فرزند مرحوم آیت‌الله‌العظمی حاج شیخ عبدالکریم حائری (ره)).

دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
محمد محمدی اشتهاردی
ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر: